دیگر مجال هیچ گلایه ای نیست
از که و چه نمی دانم
دیگر از همه چیز به ستوه آمده ام
وقتی گوشی نیست که شکایت به پیشش بری
وقتی همه درها بسته هستند
زمانی که همه زنگ ها،زنگ زنده اند
زمانی که واژه ها بوی تکرار گرفته اند
و سلام ها همه از روی عاقبت اندیشی ست
به که می توان شکایت برد؟
این تنهایی عاقبت هر روزه ماست.
و چنین سرابی سزای من وتو نیست ای عزیز
که ما مرد این بیابان دلمرده نیستیم.
ما در تنهایی می میرم
هر چند غرور هایمان رشد می کنند!
ما در دوری پژمرده می شوی
هر چند درختان بی مهریمان شکوفه می دهند!
ما بی همدیگر هیچیم
هیچ!
ما بازنده ایم
چرا که غرورمان بزرگتر از خودمان است
که منییتمان بیشتر از من ِ مان است
که هر چقدر بیشتر دوست داریم
شدید تر رانده می شویم
وای که ما چقدر بدهکار هم هستیم!
خنده ای از سر صدق
گریه ای از سر شوق
سلامی پر از مهربانی و نگاهی مالامال از عشق با هم بودن
ما به همدیگر لحظات با هم بودن را بدهکاریم.
می دانی
دیگر وقت ان رسیده است که جواب نیاز، ناز نباشد.
دلم گرفته است
بغضی گلویم را می سوزاند
هوای گریه دارم
اما شانه هایت را
و سر انگشتان پر مهرت را که اشکانم پاک سازد
خودت را کم دارم.
این غروب جمعه هم رخت می بندد
من مانده ام و حسرت دیدار
من مانده ام و دلی که فقط برای تو خواهد تپید.
برای تو
تویی که بی خبر آمدی
و بی خبرتر رفتی
تویی که دلم برایت تنگ است.
درباره :
عشق ,
عاشقانه ,
عاشقانه با تصویر ,
مطالب عاشقانه برای پیامک ,
برچسب ها :
دیگر مجال هیچ گلایه ای نیست ,
عشق ,
عاشقانه ,
عاشقانه با تصویر ,
مطالب عاشقانه برای پیامک ,
بازدید : 34
|